داشت اولین پله را بالا میرفت که ناگهان شروع به گریه کرد بغلش کردم خدای من دیدم از دهانش مثل شیر آب ءخون جاریست....مردم....نمیدانستم چ کنم دیدم یک سانت از زبانش بریده و مدام خون میاد....سریع بردیمش بیمارستان .بعداز یک ساعت بالاخره (بعد ازبیهوشی )بخیه زدند و خون بند امد. ولی چ روز بدی بود .محسن یکسال و نیم داره و اون روز دست من امانت بود.خدا میدونه هنوز توی دلم آشوبه . یک کارت هدیه داشتم همون را نذر کردم بدم برای ایام فاطمیه که دیشب رفتم روضه و خدارا شکر دادم .واقعا به خیر گذشت . از اون روز مدام میگم خدایا شکر ...
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
سه هفته پیش جلسه ای با مسئولین طرح صالحین حوزه هاداشتیم.شب قبل از جلسه من خواب دیدم در حلقه طرح صالحین هستم و امام خامنه ای هم حضور دارند ایشان از اهداف ما و انگیزه حضور ما در طرح سوال پرسیدند .بسیار خوشحال بودند .عبای مشکی به تن داشتند ویک برگه و خودکار هم در دستشان بود ونکته هایی را یادداشت می کردند.درحین گفتگوبا خواهران از من خواستند در را ببندم که از بیرون صدا نیاید .من هم امر ولی را گوش داده وبا وجود محافظان در را بستم و کنار حضرت اقا نشستم و این جمله را شنیدم : شما برای ازاداندیشی فکر بچه هاتون چیکار کردید؟من اینجا به فکر رفتم که در این مدت من واقعا چه کاری برای ازاد اندیشی انجام داده ام ؟
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: