روزی پاد شاهی به تنهایی به شکار می رود .هنگام بازگشت به قصر خود راه را گم کرده و اواره بیابان می شود. چادری بیابان نشین را می بیند.به طرف انها می رود زن و شوهری پیر با چند تا بچه قد و نیم قد دران چادر با هم زندگی می کردند .وقتی صاحب ان چادر پادشاه را خسته و گرسنه دیدند تنها بز شیرده خود را (که هر روز شیر ان را می دوشیدند و با ان شیر روزی خود را در می اوردند .) برای پادشاه سر بریدند و ان را کباب کردند .پادشاه ان را خورد و به قصر رفت . هنگام بازگشت به قصر از کسانیکه انجا بودند نظر خواهی کرد که به این خانواده که همه دار و ندارشان فقط همین بز بود و انها بز را به خاطر پادشاه سر بریده بودند چه به عنوان هدیه یا تشکر بدهد . هر کس نظری داد و چیزی گفت : یکی گفت چند کیسه زر .یکی گفت یکی از اتاقهای قصر.خلاصه تا اینکه خود پادشاه گفت اگر من همه قصر و خدمه وحشم را به اینها بدهم کاری نکرده ام چون انها همه ثروتشان فقط همین بز بود که انها از ان گذشتند. کسی سوال می کند چطور است که خداوند می فرماید :اگر کسی برای حسین گریه کند بیشمار ثواب برای او می نویسند.این مثال بسیار جالب و اموزنده است .او فقط یک بز داد اما نزد پادشاه بز به اندازه همه ثروت او بود یک قطره اشک هم برای امام حسین نزد خدا دریای اشک است اما ما نمی توانیم قدر و اندازه ان را ببینیم.
کلمات کلیدی: